پاورپوینت درس16 توبه
شامل 10 اسلاید درقالب پاورپوینت و قابل ویرایش
فهرست برخی از مطالب:
بخشی از متن فایل پاورپوینت:
پا برهنه
مردي كه وظيفهاش پاسداري و حفظ دين رسول خدا(ص) بود از كوچههاي مدينه در حال گذر بود. همان طور كه مشغول ذكر خدا بود ناگهان متوجه شد از خانهاي صدهايي به گوش ميرسد. عجب چه خبر است! نزديكتر كه شد ناگهان از آنچه كه ميشنيد به شدت ناراحت و غمگين شد. دورهاي بود كه حكّام ظالم و ستمگر و از خدا بي خبر حكومت ميكردند (حكومت عباسيان) و سعي ميكردند گناهان و بندگي شيطان را ترويج كنند تا بهتر بتوانند حكومت كنند. اكنون در شهر پيامبر در كنار مسجدالنبي كار به جايي رسيده بود كه به صورت علني نافرماني خدا ميشد. بله، از اين خانه صداي ساز و آواز و ديگر صداهاي زننده به گوش ميرسيد. او كه چارهاي جز سكوت و اظهار نفرت دروني نداشت، حداقل چاره را اين ديد كه كمي بر سرعت خود بيفزايد تا زودتر از اين محيط گناه دور شود، امّا هنگام گذشتن از كنارخانه، ناگاه در باز شد و خدمتكار خانه (كنيز) از منزل بيرون آمد تا خاكروبههاو آشغالها را بيرون خانه بريزد. او كه به شدت غمگين و ناراحت بود رو به خدمتكار كرد و گفت: صاحب اين خانه آيا بنده است يا آزاد؟» خدمتكار كه از اين سؤال به شدت متعجب شده بود با قاطعيت و عصبانيت گفت: معلوم است ديگر، صاحب چنين خانهاي با اين برنامه و برو بيا حرّ و آزاد است.
آن مرد آهي كشيد و گفت: «راست ميگويي اگر بنده بود، از مولا و ارباب خود ترس و پرهيز داشت. آن گاه با ناراحتي و به سرعت به راه خود ادامه داد و از آن جا دور شد. خدمتكار چون به داخل منزل برگشت، ناگهان «بُشر» ـ اربابش ـ تا او را ديد، با تندي گفت: «تا الان كجا بودي مگر نگفتم زود برگرد و به كارهاي خانه برس. خدمتكار گفت: «آقايي نوراني مرا به حرف گرفته بود. آن گاه به درخواست بُشر، تمام ماجرا را برايش تعريف كرد. ناگهان بر بدن لرزه افتاد و سر در گربيان فرو برد: «راستي من كيستم؟» آيا بعد از اين همه عمر و اين همه نعمت بنده خدا هستم يا نه؟» به ناگاه خدمتكار را به كنار زد و دوان دوان از خانه بيرون زد و به سمتي كه آن مرد رفته بود، شروع به دويدن كرد. يك دفعه متوجه شد پا برهنه وسط كوچه در حال دويدن است و ديگران دارند به او نگاه ميكنند، اما با خود گفت: « من تا به حال خدا را فراموش كرده بودم و دچار اسارت شيطان و گناهان شده بودم و سراسر وجودم سياه و چركين شده بود، حال بايد خود را به آن مرد نوراني برسانم و توبه كنم و ببينم آن مرد خدا چه كسي بوده است!
وقتي طبق نشانيهايي كه خدمتكار به او داده بود، به آن مرد بزرگوار رسيد. با شرمندگي نزد ايشان رفت و تا ايشان را ديد متوجه شد كه آن بزرگوار از نوادگان پيامبر، يعني هفتمين اختر تابناك آسمان امامت و ولايت ميباشد (نامش را بگوييد؟).
آن گاه به دست ايشان و در محضر آن مرد الهي توبه نمود و ديگر از آن به بعد دنبال گناهان و زشتي نرفت و يكي از افراد پرهيزكار زمان خودش گفت.
او به «بُشر حافي»، يعني «بُشر پا برهنه» معروف گشت.
درس16 توبه_1694331240_63061_7162_1917.zip2.29 MB |