توضیحات:
تحقیق باموضوع بعثت پیامبراکرم
109صفحه قالب ورد قابل ویرایش
بخشی ازمتن:
ذكر گويندگان اين سخن
از هشام روايت كرده اند كه پيمبر خدا چهل و سه ساله بود كه وحي بدو رسيد.
و هم از سعيد بن مسيب روايتي به اين مضمون هست.
سخن از روز و ماه بعثت پيمبر خدا
ابوجعفر گويد: روايت درست است كه درباره روزه روز دوشنبه از پيمبر پرسيدند وفرمود: « من به روز دوشنبه متولد شدم و به روز دوشنبه مبعوث شدم و وحي به سوي من آمد.»
گويد: در اين باب خلاف نيست، اما اختلاف هست، كه كدام دوشنبه ماه بود، بعضي ها گفته اند: آغاز نزول قرآن بر پيمبر خدا هيجدهم ماه رمضان بود، و از عبدالله بن زيد جرمي روايتي به اين مضمون هست.
بعضي ديگر گفته اند نزول قرن در بيست و چهارم رمضان بود، و از ابي جلد روايتي به اين معني هست.
بعضي ديگر گفته اند نزول قرآن در هفدهم رمضان بود و گفتار خدا عزوجل را شاهد اين سخن آورده اند كه فرمود:
« و ما انزلنا علي عبدنا يوم الفرقان يوم التقي الجمعان»
يعني (اگر به خدا) و آنچه روز فيصل كار، روز تلاقي دو گروه، بر بنده خويش نازل كرده ايم ايمان آورده ايد (چنين كنيد) و روز تلاقي پيمبر خدا با مشركان در بدر روز هفدهم رمضان بود.
ابوجعفر گويد: «پيمبرخدا صلي الله عليه و سلم از آن پيش كه جبريل بر او ظاهر شود و رسالت خداي بيارد آثار و نشانه هايي مي ديد، از آن جمله حكايتي بود كه از پيش درباره دو فرشته نقل كردم كه شكم وي را شكافتند و غش و ناپاكي از آن درآوردند و ديگر آنكه به هر راهي مي گذشت درخت و سنگ بر او سلام مي كرد.
از بره دختر ابي تجراه روايت كرده اند كه وقتي خداوند عزوجل مي خواست پيمبر خويش را رسالت دهد، وقي به حاجت مي شد چندان دور مي رفت كه خانه اي نباشد و به دره ها مي شد و به هر سنگ و درختي كه مي گذشت بدو مي گفت: «السلام عليك يا رسول الله» و به چپ و راست و پشت سر مي نگريست و كسي را نمي ديد.
ابوجعفر گويد: و امت ها از مبعث وي سخن مي كردند و عالمان هر امت از آن خبر ميدادند.
عامر بن ربيعه گويد: از زيدبن عمروبن نفيل شنيدم كه مي گفت: «من در انتظار پيمبري از فرزندان اسماعيل و از اعقاب عبدالمطلب هستم و بيم دارم به زمان او نرسم اما به او ايمان دارم و تصديق او مي كنم و بر پيمبريش شهادت مي دهم، اگر عمرت دراز بود و او را ديدي سلام مرا به او برسان، اينك وصف او با تو بگويم تا بر تو مخفي نماند.»
گفتم: «بگو»
گفت: «وي نه كوتاه است نه بلند، نه پر موي و نه كم موي و پيوسته در ديده او سرخياي هست و خاتم نبوت ميان دو بازوي اوست و نامش احمد است و در اين شهر متولد مي شود، آنگاه قومش او را بيرون مي كنند و دين وي را خوش ندارند تا به يثرب مهاجرت كند و كارش بالا گيرد، مبادا از او غفلت كني كه من به طلب دين ابراهيم همه ولايت ها را بگشتم و از يهودان و نصاري و مجوس پرسيدم و همه گفتند اين دين پس از اين خواهد بود و و صف وي را چنين آوردند و گفتند: جز او پيمبري نمانده است.»
عامر گويد: وقتي مسلمان شدم گفتار زيدبن عمرو را با پيمبر بگفتم و سلام او را رسانيدم و پيمبرخدا صلي الله عليه و سلم جواب وي بداد و براي او طلب رحمت كرد و گفت: «او را در بهشت ديدم كه دنباله ها مي كشيد.»
فهرست برخی ازمطالب:
16_1583304792_38349_7162_1184.zip0.05 MB |